به یکدیگر مِهر بورزید،
اما از مِهر بند نسازید.
بگذارید که مِهر دریای مواجی باشد
در میان دو ساحل روح های شما.
جام یکدیگر را پُر کنید،
اما از یک جام منوشید.
از نان خود به یکدیگر بدهید،
اما از یک گرده نان مخورید.
با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید
ولی یکدیگر را تنها بگذارید
همانگونه که
تارهای ساز تنها هستند
با آن که از یک نغمه
به ارتعاش در می آیند...
| جبران خلیل جبران |
سلام بانو
از چادری که سرم کردی
تا همیشه ممنونم
با اینکه داغدار بودی
با اینکه همه معتقد بودن من لیاقتشو ندارم
اما شما اون چادرو سرم کردی
با اینکه اندازم هم نبود
اما اندازم شد
با اشکایی که از داغ نبودن دخترت ریختم
فاطمه نام
فاطمه نامِ تو، که توی نوجوانی رفته...
مُهر و مِهر و نماز و اون مسجد قدیمی
و اون نمازی که هنوزم نتونستم دوباره مثلشو بخونم
دلم میگه به حرمت اسمم دعام کردی...
دلم راست میگه
میدونم
اگر در شعر زندگی نگاهی عمیق کنیم ؛ میفهمیم لحظات تلخ و شیرین قافیه های آن هستند که بدون آنها شعر وزن خود را از دست میدهد . میفهمیم این شعر قالبی ساده به نام مثنوی دارد ، پس نباید آن را سخت گرفت . میفهمیم این شعر آرایه هایی مانند عشق دارد که زیبایی زندگی را رقم میزند . میفهمیم شاعری دارد که نعمت هایش را برای ما عرضه کرده است و نظمی در زندگی پدید آورده است . میفهمیم که در آخر این شعر ، دیوانی از ما به یادگار میماند که خاطراتمان را در بر
اگر در شعر زندگی نگاهی عمیق کنیم ؛ میفهمیم لحظات تلخ و شیرین قافیه های آن هستند که بدون آنها شعر وزن خود را از دست میدهد . میفهمیم این شعر قالبی ساده به نام مثنوی دارد ، پس نباید آن را سخت گرفت . میفهمیم این شعر آرایه هایی مانند عشق دارد که زیبایی زندگی را رقم میزند . میفهمیم شاعری دارد که نعمت هایش را برای ما عرضه کرده است و نظمی در زندگی پدید آورده است . میفهمیم که در آخر این شعر ، دیوانی از ما به یادگار میماند که خاطراتمان را در بر
هفته ای یه بار یادش می کنی
و براش می خونی (آیه های مِهر)
یا شایدم بهش سر بزنی
هفته ای یه بار
مثلِ من که هفته ای یه بار بهم سر می زنی
او نمی تونه بهت سر بزنه،
ارتباطِ تون یه طرفه س
فقط تو می تونی به او وصل بشی
مثل من که ارتباطم با تو یه طرفه س
فقط تو "می تونی" به من وصل بشی
باید خواهرت باشی تا حالِ داداشت رو درک کنی
خواهرت می فهمه من چی می کِشم از دستِ تو
میدانی قصه کجا بانمک میشود؟ وقتی من ترسیدهام از اینکه تو از دستم دلخوری، از اینکه تو از دستم عصبانی شدی، بابت هر کاری که باید میکردم و نکردم، یا نباید میرفتم سراغش و رفتم و بعد انگشت به دهان میمانم. که بروم سراغ کی؟ کدام ریشسفیدی را بیاورم که پادرمیانی کند؟ و هیچکس را نمیشناسم که ریشش از تو سفیدتر باشد. هیچکس که از تو برایم محبوبتر باشد و محترمتر. پس پای خودت را میکشم وسط. خودت بیا و نگاه کن که چقدر دلتنگم، که چقدر محتاجت
خاک در قنبرم، حیدری ام حیدریریزه خور این درم، حیدری ام حیدریرزق به دستان اوست، ساقی و صاحبْ سبوستمست میِ کوثرم، حیدری ام حیدریاز دم قالوا بلىٰ، با کرم مرتضیفاطمه شد مادرم، حیدری ام حیدریاصلِ اصول خداست ، نفسِ رسول خداستشیعه ی پیغمبرم، حیدری ام حیدریبه چه مبارک شده، با خط خوش حک شدهبر روی انگشترم، حیدری ام حیدریمِهر علی منجلی است، حجت سید علی استپشتِ سر رهبرم، حیدری ام حیدریهرکه بپرسد مرا، کیست تو را ناخدا؟نام علی می برم، حیدری ام حیدریرا
یا سمیع
برای برنامه ی میلاد مدرسه از روی کتابی که دستش بود دنبال مطلب میگشت، کتاب پر از داستان های کوتاه از زندگی امام حسن عسکری ع بود؛ از خوش قولی و علم تا دلسوزی و مِهر و احترام؛ بعضی داستان ها رو بلند برام میخوند: "امام جواب سوال همه را میداد، به زبان خودشان". " حتی نامه های نوشته نشده را هم بی جواب نمیگذاشت" "حواسش حتی به حرف هایی که فقط از دل میگذشتند و به زبان نمیرسیدند هم بود."توی فکرم چرخ میخوره: امام زبان حرف های گفته نشده را هم میدانست،
عاشق محبت واقعی اند ...
گاهی وقت ها مثل یک بچه از ته دل خوشحالند و
گاهی مثل یک پیرمرد خسته
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند ...
بیشترشان درد کشیده اند و اکثرا غم هایشان را در درونشان مخفی کرده اند
خیلی از اشک هارا نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد ...
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدم های محکم داشته باشند.
همان هایی که اگر عاشق شوند،
شعر میخوانند و بیستون می کنند...
و بهشت را بر روی زمین خواهی داشت...
+در آن دوری و بد
تا وقتی بودی، یتیمان کوفه درد یتیمی را حس نمیکردند. آخر با وجود سایهی پُر مِهر تو، یتیمی معنایی نداشت.
یا علی! ای ابوالایتام! به خانهی دلِ ما یتیمانِ آخرالزمان هم سَری بزن و دستی به سَرمان بِکِش که سخت تشنهی محبت پدرانهی توییم.و برایمان دعا کن که قرن هاست از پدر دوریم و هنوز فرزندانی صالح، و لایقِ دیدار او نشده ایم.
ولادت امام علی علیه السلام و روز پدر را به محضر امام زمان تبریک میگوییم.
روزت مبارک مهربانترین پدر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم مطهر سید الکریم_ دی ماه ۹۸
هق هقِ کودک که از سینه بر آیدروی سرش دست لطفِ پدر آیدجام علی می دهد باده ی نابشعبد چو شرمنده با چشم تر آیدکوهِ عمل بی علی هیچ نیرزدذره به مِهر علی در نظر آیدکاش همین نیمه شب، بر دل زارم...از حرم مرتضی یک خبر آیدشیعه اگر مضطری، قصد نجف کندر نجفش غصه و غم به سر آیددر حرمش باش تا روضه بخوانیم...از غمِ خیرالنساء، تا سحر آیدباز می آید بوی هیزم و آتشباز بوی چادری شعله ور آیدکاش که
قصیدهای غرّاء از مرحوم علّامه محمد
حسین طباطبایی درباره دل کندن از غیر خدا و عشق و محبّت ورزیدن به جمال و جلال خداوند
همى گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مِهر دلدارها
پرستش به مستى است در کیش مِهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادىّ و آسایش و خواب و خور
ندارند کارى دل افکارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل
نباشد بدست گرفتارها
کشیدند در کوى دلدادگان
میان دل و کامْ دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلّاجها رفته بر دارها
چه
مادرم درس مهربانی را
از برایم چه خوب معنا کرد
آنکه با حرف های ساده خود
طبع شعر مرا شکوفا کرد
مادرم، آب بود و آیینه
خویش را نزد خویش پیدا کرد
روز و شب در کنار گهواره
کار امروز و کار فردا کرد
روشنی بخش جان من مادر
دل من را به رنگ دریا کرد
کوله باری ز نور از امید
از برای سفر مهیَا کرد
زیر اقدام او بهشت برین
برگه اش را خدای امضا کرد
هر که از مِهر مادری سرشار
وصف خورشید ع
"زنانِ اهلِ مشهد، همه زنان نوغانند. همه که می گویم مقصودم همه یِ آنهایی است که از جنس ننه آغایِ مرحوم ما و آن دخترک معصوم، پرستار دوست شما و خیلی هایی هستند که شما نمی شناسید شان. زنان نوغان، در شب شهادت آقا علی ابن موسی الرضا کابین و مِهر خود را به شوی هایشان بخشیدند و برای غسل و دفن مولایمان امام غریبان از محله یِ نوغان راه افتادند. مأمون راه را بر همه بسته بود. اما زنان نوغان را نتوانست جلودارشان باشد."
+ پاریس، پاریس - سعید تشکری
این روزا خیلی آشفته م آشفته و پریشون،از چهرم میباره غم رخنه کرده تو سلول سلولم تو وجودم تصور کنین کلی از وقتی که زیر چشمام چاله ایجاد شده بود میگذره و خوب شده بودم بازم برگشت. من دوسِت دارم درسته که این مِهر به این سادگیا ولم نمیکنه و بیشتر از این حرفا دمار از روزگارم در میاره اما مطمئنم این غما اگر نکُشَتَم آدمم میکنه ارزش آدما اندازه تایمیه که بهشون فکر میکنی خیلی با ارزشی،با ارزش بودن جذابه نه؟تو چی میفهمی از اینا =)چند بار بهتون گفتم به
فضیلت #بسیار_مهم قرائت سوره مبارکه #توحید بعد از هر نماز
محدث والا مقام مرحوم ثقه الاسلام #کلینی " رضوان الله تعالی علیه " به سند معتبر از #امام_صادق (سلام الله علیه) روایت کرده:
هرکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید پس از هر نماز واجب خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّه أحَد را ترک نکند، به یقین هرکه آن را بخواند خدا خیر دنیا و آخرت را برای او گرد آورد و پدر و مادرش را و هرکه از پدر و مادرش پدید آمده میآمرزد؛و در حدیث دیگری وارد شده: هرکه پس از نم
سلام
نزدیک یک ماه از سفر اربعین میگذره اما هنوز دنبال نشونه ای هستم که برم گردونه به همون حال و احوال... از خوندن روز نوشت های آقای جواد موگویی که همچنان ادامه داره، تا خوندن کتابی که چند روز پیش اینترنتی خریدم، کتاب سر بر خاک دهکده، از خانم غفار حدادی، و همون دیروز که رسید گرفتم دستم، گفتم براتون بنویسم، شاید کسی دلش هنور مونده تو کربلا!
سر بر خاکِ دهکده
دو ساعت است که در ورودی کربلا نشسته ایم؛ اما دوستان هنوز پیدا نشده اند. تلفنشان خاموش است.
خاص ترین عیدی که تا حالا گرفتم❤❤ .صدیقهی من! مهندسْ رفیقِ من! این ایام بهونه خوبیه برای اینکه بخوام بهت یه عیدیِ خاص بدمیه عیدی از جنس کلمات☺️ و بهت بگم چقدر این رشته به تو میاد... درسته که تو یک مهندس هستی، اما بنظر من بیشتر از اونکه در اعداد و ارقام و حساب و کتاب مهندس باشی، در منش و خُلق و خو مهندسی!
بیشتر از اونکه یادگرفتی چطور با دستگاهها و ماشینها سروکار داشته باشی، بلدی چطور با مِهر و عشق سروکار داشته باشی! تو معمار انگیزه، مهندسِ عش
چه ساده باورت رابه ظرفِ پوچیِ درکمپُر از گلهای ارکیدهبه رنگِ عطر ِ زیبای ِبهاران میکشیدمچه ساده ماه بودیمیانِ برکهی لبریزِ از اشک وبه هر پلکی روان میشدتمامِ داغیِ بیمهریِ سرریز تو برجاچه ساده مِهر بودمبرای آفتابِ بی رمق از عاشقیهایتدر آن کورآبهی ِخاطرچه ساده ، در هوایِ هُرم ِ لبهاییخیالی دانه ها الماس را هر شباز این جانِ پُر از تب ، با گمان یاقوت چیدمچه ساده روحِ پروازیشگفت انگیز را ،در راستایِ قامتِ ، دنیای حسرت بال داد
این لیلۀ قدر است که در حال شروع استماه است و درخشندهتر از صبح طلوع استدریاست و در شور قیام است و رکوع استآرامش طوفانی او عین خشوع استحوراست و سجادهاش از بال فرشتهستبا هر مَلَکی تحفهای از باغ بهشت استیا فاطمه کیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائکتو قدری و روح همه حَلَّت بفنائکدر دست تو سررشتۀ تسبیح ملائکدر خانۀ تو گرم طوافاند یکایکآمد مَلَکی و خبر از عطر اذان دادگهوارۀ فرزند تو را باز تکان دادای آبروی مسجد و محراب و مناجات!مِهر تو شده مُهر قبولی
انقدر این مناجات زیباست که در وصف نمی گنجه...
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
چه ساده باورت رابه ظرفِ پوچیِ درکمپُر از گلهای ارکیدهبه رنگِ عطر ِ زیبای ِبهاران میکشیدمچه ساده ماه بودیمیانِ برکهی لبریزِ از اشک وبه هر پلکی روان میشدتمامِ داغیِ بیمهریِ سرریز تو برجاچه ساده مِهر بودمبرای آفتابِ بی رمق از عاشقیهایتدر آن کورآبهی ِخاطرچه ساده ، در هوایِ هُرم ِ لبهاییخیالی دانه ها الماس را هر شباز این جانِ پُر از تب ، با گمان یاقوت چیدمچه ساده روحِ پروازیشگفت انگیز را ،در راستایِ قامتِ ، دنیای حسرت بال داد
بعد سرما بهار می آید
لطف پروردگار می آید
بی قراری؟ قرار می آید
به سر این انتظار می آید
جام اعلاتری دهید امشب
باده ی کوثری دهید امشب
مژده بر عسکری دهید امشب
دلبرِ گل عذار می آید
عید موعودِ نیمه ی شعبان
روز مسعودِ نیمه ی شعبان
برکت و جودِ نیمه ی شعبان
ناجی روزگار می آید
پسر نرجس، آفتاب زمین
بهجت و شور هر دل غمگین
آرزوی تمام صدیقین
نور لیل و نهار می آید
مهر جانانِ خود نگه دارید
در دل، ایمان خود نگه دارید
عهد و پیمان خود نگه دارید
مرد باشیم، یار می
دلش را ندارم، آنقدرها بیپروا نیستم که بگویم دوستداشتهشدن و مهر ورزیدن، یکبار پر و خالی شدن است. اما انگار دارم میگویم. آدم مثل ظرفی است که از عشق پر میشود و وقتی که لبریز شد دیگر خالی بودن را از یاد میبرد و پر شدن را هم. عشق به پایش ریخته میشود و او لبریز و سرخوش، به تمام گنجایش روحش آشنا میشود.
این عشق از کجا آمده؟ دل من! این عشق آخر از کجا آمده؟ اینهمه آدمهای پرشده از عشقِ دیگری بهکجا میروند؟ با این عشق چه میکنند؟ لابد یکروز
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
ویدیوی کوتاه از نقاشی با موضوع حجاب
آهنگ ویدیو اثری از گروه سرود نجم الثاقب , با عنوان لبخند خدا است
آری خداوند لبخند میزند.... به بنده ای که تنها خالقش را پرستش میکند , نه مدل ها و برند های مع
یا که ناقص پس مده یا اینکه کامل پس بگیرمن دل آسان میدهم، باشد تو مشکل پس بگیر
بیش از این با موج از اعماق خود دورم مکناین صدف را از کف شنهای ساحل پس بگیر
ای خدایی که برایم نقشه دائم میکشیبرق جادو را از این چشم مقابل پس بگیر
من خودم گفتم فلانی را برایم جور کنپس گرفتم حرف خود را از ته دل، پس بگیر!
مِهر او بر گِرد من میپیچد و میپیچدممُهر مارت را از این حوریشمایل پس بگیر
در مسیر خانهاش دیشب حریفان ریختندنعش ما را لااقل از این اراذل پس بگ
یه دشت بزرگ که سایه های درختهای پراکنده ی اون جایی برای تزریق حس آرامش به وجود اووردن ؛ هوا آفتابیه و یه نسیم خنک ، روح و جسم رو نوازش میده و دلیلی میشه برای نواختنِ موسیقی زندگی با اجرای چمن ها و درختها ،
صدای جریانِ یه جوی تقریبا باریک آب پس زمینه ی این موسیقی رو میسازه و دمای آبش نشون میده حاصل آب شدن برفهای کوه های بالادسته و با یخ بودنش یادآوری میکنه دستِ گرمِ خورشید رو
دراز میکشم رو چمنها و دستام رو باز میکنم و با سلول به سلول وجودم ، رطوب
مِهرنماز
انسان مؤمن آفریننده ی خود را دوست دارد و به
او عشق می ورزد و می داند انسان هر چه دارد از ناحیه ی خداوند به او رسیده است
انسان مؤمن آیین الهی را نیز دوست دارد زیرا
می داند با عمل کردن به آن در دنیا و آخرت سعادتمند خواهد شد
فرد مؤمن پیامبر صلی الله و علیه و آله و خاندان پاک ایشان را نیز دوست دارد ؛
چون می داند آنان کسانی هستند که او را با آفریننده ی خویش آشنا کرده و راه و رسم
بندگی را به او آموخته اند
مؤمن "نماز" و عبادت خداوند را نیز
دوست
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر استدر قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاهدل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است
کاش دست دوستی
برروح سُلاله حسینی صلوات
بر او که بود چو نور عینی صلوات
بر سمبل پرتوان ایمان وشرف
بر رهبر پاکِ ما خمینی صلوات
* * * *
ای تشنه لبان جُرعه آب حیات
وی منتظرانِ مَقدم بابِ نجات
از مِهر و صفای دل و جان بفرستید
تقدیم به مَحضر شهیدان صلوات
* * * *
برصاحب ذوالفقار حیدر صلواتبروارث برحق پیمبر صلواتخواهی که خداوند گناهت بخشدبفرست بر این امام و رهبر صلوات
* * * *
امر
برروح سُلاله حسینی صلوات
بر او که بود چو نور عینی صلوات
بر سمبل پرتوان ایمان وشرف
بر رهبر پاکِ ما خمینی صلوات
* * * *
ای تشنه لبان جُرعه آب حیات
وی منتظرانِ مَقدم بابِ نجات
از مِهر و صفای دل و جان بفرستید
تقدیم به مَحضر شهیدان صلوات
* * * *
برصاحب ذوالفقار حیدر صلواتبروارث برحق پیمبر صلواتخواهی که خداوند گناهت بخشدبفرست بر این امام و رهبر صلوات
* * * *
امر
اشعار اسماعیل نواب صفا
اشعار اسماعیل نواب صفا
اسماعیل
نواب صفا (۲۹ اسفند ۱۳۰۳ کرمانشاه – ۱۹ فروردین ۱۳۸۴ تهران)، نویسنده،
محقق، شاعر و ترانه سرای معروف و برجستهٔ ایرانی بود. سرانجام چراغ عمر پر
فروغ و پر افتخار استاد اسماعیل نوّاب صفا در ساعت ۱۱ صبح روز جمعه ۱۹
فروردین ماه سال ۱۳۸۴ به خاموشی گرائید و پیکر ایشان در قطعه هنرمندان واقع
در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
اشعار اسماعیل نواب صفا
ای جوانی
رفتی ز دستم ، در خون نشستم
جوانی، ک
نام فیلم: #آواز_های_سرزمین_مادری_ام (#گمشده_ای_در_عراق) | نویسنده و کارگردان: #بهمن_قبادی | مدت زمان: ۱ ساعت و ۳۹ دقیقه___"هناره، عشقی در جنگ یا جنگی در عشق؟!"هناره زنی آوازهخوان است که همسر پیرش (ملا میرزا) را رها کرده و در مرز عراق آواز میخوانَد. ملا میرزا پیرمردی #کورد است و موسیقیدان، کلی شاگرد دارد و کودکان کورد در به در دنبال نوارهای صدای پسرش (برات) هستند که دلنشین میخوانَد.استارت اصلی داستان، زمانی زده میشود که ملا میرزا به همراه برات
طفل بی حوصله ام خسته ز تعطیلی ها، مِهر من زود بیا وقت دبستان من است...
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
**********
تیم ملی ایتالیا برای رفتن به جام جهانی روسیه احتیاج به یک گل داشت، ونتورا سرمربی ایتالیا تصمیم گرفت در لحظات پایانی بازی، دِروسی هافبک دفاعی را وارد بازی کند، دستیار سرمربی به سراغ این هافبک مشهور میرود و میگوید باید خودت را آماده ورود به زمین کنی.
اما واکنش دِروسی به این تعویض جالب بود، با حالتی عصبانی به دستیار سرمربی م
سلام سلامممم.
آخرین روز تابستونو تا عصر خونه ی مامان سر کردم.بابام قاطی کرده بود.نه حوصله ی جوجه رو داشت نه حال مامانمو.هی با هم کل کل میکردن.منم نوبت مشاوره داشتم و دیدم اوضاع جوری نیست که جوجه رو بذارم اونجا.خلاصه گذاشتمش خونه خواهرم و رفتم انزلی... وای نوبتم پنج و نیم بود اما بالاخره ساعت هشت از مطب درومدم.قشنگ ترین چیزی که میشد رو از دکتر شنیدم.گفت خوب خیلی خوشحالم و الان میتونم بگم تو الان دقیقا تو مسیر اصلی زندگی هستی :)خوب بعدش دیگه هیچ
خیلی اتفاقی بود که آن شب بر خلاف عادت، پیچ های اینستاگرام را پیش از اذان صبح باز کردم... خبر آنقدر برایم سنگین بود که باورش را در حد هرگز می دانستم! ناگزیر به زیرنویس های تلویزیون پناه بردم. به این امید که شایعه بودنش خوشحالم کند. اما دیدم و خواندم آنچه را که اصلاً حاضر به باورش نبودم...
هنوز چند دقیقه ای به اذان صبح باقی بود و ما بهت زده، فقط چشم به فضای سنگین سکوت سپرده بودیم... بعد از نماز، باز نگاهمان به صفحۀ تلویزیون برگشت که جز زیرنویس های یک
قسمت اول را بخوان قسمت 85
سرم را به پشتی صندلی تکیه داده بودم و چشمان خسته ام در عرض چند ثانیه به آغوش خواب پناه برده بودند که با صدای کشیده شدن چرخ های چمدان روی موزاییک ها مجبور به بیداری شدم.
- حاضری؟
نفرت درون دیده اش زبانه کشید و جوابم را تنها با سکوت زهرآلودش داد، از جایم برخاستم و در خانه را باز کردم.
- بریم.
نفس عیقی کشید تا لرز چانه اش آرام بگیرد و بتواند وزن چمدان را هم بر پاهایش تحمیل کند.
- من میارمش، سنگینه.
همچنان لبانش را به هم دوخته ب
.
من از چه با تو بگویم؟
از خندهی تلخِ این صفحهی تقویم،
که طوفانِ حادثهها، حتّی، ورقش را تازه نمیکند؟
حالیا،
ای ثانیههای نگران،
به پیوستگی سردتان قسم،
که چیدن مرثیهها در سبدِ تقدیر زمان،
اجبارِ خودساختهی شبهای دلتنگی من نیست!
.
•••••••
.
من از چه با تو بگویم؟
از هجومِ بیرحمِ اگرهای بیدلیل،
در دلِ مرور خاطراتِ هر شبمان،
که باور به رسیدن را، مکدّر مینمود؟
حالیا،
ای عاشقانهترین قسمتِ کلام،
به التماسِ شبهای دور از تو
فتوکلیپ نیماییِ طنز کرونایی «هموطن! مغز را باید شست!» در وبگاه آپارات
نوبهارآمده باشید وُقوف، کونگشادی موقوف!
پیشازهمه، امیدوارم پوزشپذیر بیپردهگوییام باشید و ازآن رنجیدهخاطر نشوید.
روزهای پرجوشوخروشِ اسفند 98 را با در خانهماندن بهنوبهار 99 بخیه زدهایم و اکنون که قرار است دستکم تا پایان فروردینِ افسونگر هم در خانههایمان بمانیم، باید کیفمان ازهرجهت کوک باشد.
هرچند کرونا، طبعی سردپسند دارد و مجبورمان میکند با خ
امشب یلداشب داشتیم. آقای قصه گفتند. هدهد فیلم گرفت. من هم فال گرفتم.
مهندس مثلا اعتقاد نداشت به فال و داشت مسخره میکرد این مسخرهبازیها را. مامان و هدهد گفتند که به جای او نیت میکنند. پرواضح بود که نیتشان، ازدواج است! هدهد که حتی به زبان آورد و گفت بگیر ببینیم تا سال بعد یک عروس وارد خانواده میشود یا نه. باز کردم و فکر میکنید چه آمد؟
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مِهر بدان مُهر و نشان است که بود
.
.
.
شایان ذکر است که مهندس، قاطعانه ا
✍️ سجاد فتاحی- جامعهشناس
✅ یکی از آخرین جملات پویا بختیاری از کشتهشدگان اعتراضهای آبانماه 98 این جمله بود: «من هم پسر کَسی هستم».
✅ به نظرم یکی از ارزشمندترین داراییهای یک انسان در این جهان، جان اوست و کسی که حاضر باشد برای آرمانی یا عقیدهای جان خود را در معرض خطر قرار دهد جدا از آنکه آن آرمان و عقیده چه باشد انسانی قابل احترام است. چنین انسانهایی اگر در خدمت منافع ملّی قرار گیرند بزرگترین سرمایههای انسانی کشورها خواهند بود.
یادداشتی دربارۀ جنبش شهرهای آرام
در کشورهای غربی طی چندین دهه فکر میکردند یکی از هدفهای اصلی توسعۀ شهری باید افزایش سرعتِ حمل و نقل باشد. با راههای افزایش سرعت آشناییم: احداث اتوبان، کمربندی، پُل، تقاطع غیرهمسطح، قطار شهری و غیره. بسیاری از شهرها این راهها را امتحان کردهاند. در دهههای گذشته مخصوصاً در الگوی آمریکاییِ شهرسازی، پروژههای توسعۀ زیرساختهای حمل و نقل بهطور گسترده اجرا شده است. در شهرهای اروپائی البته خوشبینی
جاهای دیدنی قزوین به این شهر رتبه اول در داشتن ابنیه تاریخی در کشور را داده است. قزوین یکی از قدیمیترین شهرهای ایران و در بخشی از تاریخ صفوی پایتخت بوده است. قزوین، به خاطر شاهراه ابریشم برای سالها محل گذر تجار و بازرگانان هم بود. به علاوه همه اینها، قزوین موطن بسیاری از خوشنویسان بزرگ ایران مانند میرعماد قزوینی است. زبان مردم این شهر فارسی با لهجه قزوینی است. اما زبانهای تاتی، گیلکی و آذری هم در این شهر رواج دارد.
قزوین شهر شیرین
جاهای دیدنی قزوین به این شهر رتبه اول در داشتن ابنیه تاریخی در کشور را داده است. قزوین یکی از قدیمیترین شهرهای ایران و در بخشی از تاریخ صفوی پایتخت بوده است. قزوین، به خاطر شاهراه ابریشم برای سالها محل گذر تجار و بازرگانان هم بود. به علاوه همه اینها، قزوین موطن بسیاری از خوشنویسان بزرگ ایران مانند میرعماد قزوینی است. زبان مردم این شهر فارسی با لهجه قزوینی است. اما زبانهای تاتی، گیلکی و آذری هم در این شهر رواج دارد.
قزوین شهر شیری
غریب قریب
اولین چیزی که جذبم کرد همین اسم بود . غریب قریب و اینکه موضوعش امام رضای جااااانه!
دومین جاذبه ی کتاب طراحی جلد قشنگشه . کار آقای مجید زارع !
جلد سه بعدی و ترکیب رنگ قشنگ ! ترکیب مقوا و چرم!
غریب قریب - نوشته ی سعید تشکری انتشارات کتابستان معرفت قم
اما داستان غریب قریب !
داستان ساخته شدن حرم امام رضا در دوره های تاریخی مختلف. داستان دشمنی ها و دوستی ها با صاحب حرم و حرمش . داستان ویرانگران و آباد کننده های آن . داستان کسانی که نسل اندر نس
همهچیز از 23 بهمنماه سالی که گذشت شروع شد. سهشنبه بود و مراسم رونمایی از چاپ پنجاهم «یک عاشقانهی آرامِ» نادرخان ابراهیمی. یک ساعتی زودتر خودم را رساندم به باغ کتاب که تا شروع برنامه در فضای آرامشبخشِ آنجا و در بین کتابها گشتی بزنم و چند موردی را هم که در نظرم بود بگیرم. مراسم شروع شد. بیست-سی نفر بیشتر نبودیم. مدعوی هم دعوت نشدهبود. فقط خانوادهی نادرخان بودند و دوستدارانش. از همان ابتدا حامد کنی، مدیر انتشارات روزبهان، گ
درباره این سایت