نتایج جستجو برای عبارت :

اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم، این آه از پی آه است
در آسمان خبری از ستاره ی من نیست
که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا گشتن زمین، ماه است
شب مشاهده ی چشم آن کمان ابروست
کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است
اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم
شب خجالت من از لب تو در راه است 
| فاضل نظری |
دانلود اهنگ بیا بابا ببوسم دست و پایت از علی براتی با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang Ali Barati Bia baba bebosam dast payat
بیا بابا ببوسم دست و پایت ...♪
بیا بابا ببوسم دست و پایت ...♪
اون دستان ترک دار و پر از مهر و وفایت
کشیدم ، جوونم کردی مثه یک شیر...♪
به هنگام جوانیم چرا با ما شدی پیر ...♪
دانلود آهنگ بیا بابا ببوسم دست و پایت از علی براتی کیفیت عالی mp3 320
کشیدم ، جوونم کردی مثه یک شیر ...♪
به هنگام جوانیم چرا با ما شدی پیر
بده قد و با
مادر دست می برد زیر گلو و با نوک انگشتش برآمدگی
سطح گلویش را نشان می دهد: به این میگن حسرت. دلم نمی خواهد به او بگویم یک عمر با حسرت زندگی کرده ام
و دیگر از آن هراسی ندارم.
چه توی گلویم باشد چه توی قلبم.
اما پشیمان می شوم و هیچ نمی گویم.
چون می دانم اگر این حرف را بزنم؛
یک حسرت به حسرتهای گلوی مادرم اضافه می کنم.
اصلا کدام مادر است که از اندوه فرزندش اندوهناک نشود؟
معصومه باقری
برشی از رمان جای من نیستی 
به نام خدا
اگر دقت بیشتری کرده بودم
اگر بیشتر فکر می کردم
اگر بی حوصلگی به خرج نمی دادم
اگر...
ولی این اگرها هیچ فایده ای ندارد
زمان از دست رفته و حسرت کشنده ای برایم به جای مانده
دنیا را می توان با این حسرتهای ریز و درشت سپری کرد
نشست و برای خود هزار اگر ساخت
اما امان از روزی که بزرگترین حسرت را با خود دارد
روزی که نامش با حسرت عجین شده است... 
دو تا شلوار توی خشکشوییشبی کردند باهم گفت وگویی
یکی از آن دو خیلی شیکتر بودکمی از آن یکی باریکتر بود
دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشتهمیشه لنگه اش خط اتو داشت
شکیل و خوشگل و ابریشمی بوداز آن اجناس شیک دیلمی بود
خلاصه جنس مرغوبی خفن داشتکمربندی ز چرم کرگدن داشت
یکی دیگر چروک و ساده تر بود‌کمی از آن یکی افتاده تر بود
تمیز و شسته اما بی اتو بودهم از بالا هم از پایین رفو بود
به قدری کهنه بود و خسته از کاربه زحمت میشد او را گفت شلوار
گذشت روزها بی ارز
امروز رفتم دانشگاه تربیت مدرس  و فقط حسرت خوردم که چرا یه سال دیگه پشت کنکور نموندم و دولتی قبول نشدم اگه میموندم حتما دولتی میوردم الان دچار این حال نمیشدم .
تصمیمات اشتباه و خسته شدن از زندگی بدجور حسرت بعضی چیزا رو رو دل ادم میزاره.
صبحی دوباره با یکی از دوستان(****) رفتیم که به کتابخونه باغ اکبریه سربزنیم برای اینکه اونجا کتاب با موضوع علوم اجتماعی بیش تر داشت
از قضا نوشته بود از 6مهر تا 20 مهر بسته است ...
کنارش کتابخونه امام رضا بود رفتیم
بپرسیدم از مسئولش که میشه بدون عضویت از بخش سالن مطالعه استفاده کرد گفت : بله 
بعد راه افتادیم سمت خوابگاه تو راه کتابخونه و خوابگاه دانشگاه علوم پزشکی بیرجند هستش هر وقت از کنارش رد میشم دلم انیش میگیره یه چیزی مثل یه بغض ،حسرت و شکست تم
 
+ میدونم یه روزی میرسه حسرت این روزا رو میخورم. که چه چیزایی رو به خاطر یه دروغ بزرگ و ادامه دار از دست دادم!! چه ثانیه ها و لحظاتی رو...
 
+ ضربانم از صبح نا منظمه و قلبم تو حلقمه. پالسای دستگاهم رو  حس میکنم همش.
 
+ پرتو های لعنتی... 
 
+ خیلی حالم افتضاحه امشب. وحشتناکم!!
 
:|
 
 
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند...
 
همه یا رفتند یا دارند میرند.
فقط من موندم و چند نفر دیگه..
حس جاموندن خیییلی حس بدیه.
حسرت خوردن...
حسرت و افسوس اون دنیا چندییییین برابره.
 
* الهی بحق حسین و آبروی حسین ما را ببخش و پای حرکت بهمون بده.
 
حالا که سالهای پایانی دهه سوم زندگی‌ام را می‌گذرانم، باز می‌گردم و به گذشته می‌نگرم و از خود می‌پرسم در این سه دهه، حسرت چه چیزهایی را دارم؟ در واقع سؤال اصلی برعکس است. پرسش از این است که از چه چیز بیش از همه لذت برده‌ام؟ امّا این سؤال ممکن است گمراه‌کننده باشد از آن جهت که بسیاری از لذایذ دم‌دستی را متبادر می‌کند. امّا وقتی از خودم می‌پرسم چه کاری بود که می‌توانستم انجام دهم و ندادم و حسرت کدام یک بر دلم مانده است، دقیق و سر راست می‌ر
واقعیتش اینه که من از به خاک سپرده شدن آرزوهام ناراحتم و این روزها مدام این قضیه جلوی چشممه و مرتبا برام سوال پیش میاد که چرا من؟!! چرا بین این همه آدم من؟!! حسرت میخورم و بعد یادم میاد حسرت اون دنیا چندیین برابره و اصلا قابلقیاس با این دنیا نیست.
گاهی نمیشود که نمی شود که نمی شود...
من که از حسرت دیدار تو کورم سال ها در تن خود زنده به گورم در گلو قوت فریاد ندارم اشک دل می شکند سنگ صبورم خانه ام را سرم آوار نکن باز عشق زد تیشه بر آن کوه غرورم آسمان تا به زمین راه کمی نیست خاک چشمان تو شد راه عبورم یا مرا یا خبرم را برسانید آه می میرم از این غم ز تو دورم خط زدم فاصله ها را نرسیدی ماهی مرده ی این تنگ بلورم پس بده بال و پرم را قفسی نیست چشم را بسته و مشکوک به نورم #الهام_ملک_محمدی
توفیق‌هایی را که به دست می‌آوریم خیلی وقت‌ها با عجب و ریا خرابشان می‌کنیم، اما حسرت‌های معنوی‌مان کم‌تر به چشم می‌آیند و کمتر آفت می‌خورند؛ مثل بادمجان بم!جوجه‌ی زیارت‌های‌مان را آخر پاییز قیامت می‌شمارند. آن‌جا معلوم خواهد شد با این همه سلفی و استوری و پز و کلاس، چندتا زیارت آفت‌نزده ته نامه‌ی اعمال‌مان مانده. شاید آن روز بیشتر نان حسرت کم‌توفیقی را بخوریم تا نان کارها و دست‌آوردهایی که کلی گردوخاک کردیم بعدش! بعید است خدای او
نظر علیرضا جهانبخش در مورد فوتبال ایران
جهانبخش: همینطور پیش برویم حسرت قهرمانی ۱۰۰ ساله می‌شود





بازیکن تیم ملی فوتبال ایران گفت: اگر همینطور پیش برویم حسرت قهرمانی در آسیا برایمان ۱۰۰ ساله می‌شود.
ادامه مطلب
شب چقدر درازه 
ماه چقدر بلنده
دل آدم میگیره
 
تو دیگر نیستی که زخم های قلبت را ببوسم، عطرت را بو بکشم...
عزیزدلم، فصل بهار که بیاید، تو بازخواهی گشت؟ غنچه ها که باز میشوند، خنکی صبحدمان که بدن را مورمور میکند، بر سر شاخه ها که جوانه سبزی پیدا  میشود؛ عزیزدلم...
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
بوعلی طوسی که پیرِ عهد بود // سالِکِ وادیِ جدّ و جهد بود
آن‌چنان جا کو به ناز و عز رسید // من ندانم هیچکس هرگز رسید
گفت فردا اهل دوزخ زار زار // اهل جنت را بپرسند آشکار
کز خوشیِ جنت و ذوق وصال // حال خود گویید با ما حسبِ حال
اهل جنت جمله گویند این زمان // خوشیِ فردوس برخاست از میان
زانکه ما را در بهشت پُرکمال // روی بنمود آفتاب آن جمال
چون جمال او به ما نزدیک شد // هشت خُلد از شرم آن تاریک شد
در فروغِ آن جمالِ جان‌فشان // خُلد را نه نام باشد نه نشان
چون ب
بوعلی طوسی که پیرِ عهد بود // سالِکِ وادیِ جدّ و جهد بود
آن‌چنان جا کو به ناز و عز رسید // من ندانم هیچکس هرگز رسید
گفت فردا اهل دوزخ زار زار // اهل جنت را بپرسند آشکار
کز خوشیِ جنت و ذوق وصال // حال خود گویید با ما حسبِ حال
اهل جنت جمله گویند این زمان // خوشیِ فردوس برخاست از میان
زانکه ما را در بهشت پُرکمال // روی بنمود آفتاب آن جمال
چون جمال او به ما نزدیک شد // هشت خُلد از شرم آن تاریک شد
در فروغِ آن جمالِ جان‌فشان // خُلد را نه نام باشد نه نشان
چون ب
در این شهردر این آبادی که می وزد سکوت خزان در این بهاران بی عشق و عاشقیمی دمد  همچنان فریاد سیاهی های مرگدر این ناگواری های روزگاراندر حسرت یک دیدار ساده ام!
 
خسته از سایه های فرار کرده از خورشیداین مردمان فراری از دیدار ماهمن در این شب بلند بی فردادلخوش لمس گیسوان توحتی در خوابم....
من در این شهر بی ذوق ترانهدر حسرت یک لحظه شنیدن صدایتمشتاقم به دیداری کوتاه،آنقدر کوتاه که بگویم از ژرفای وجودم:دوستت دارم ای همه راز و نیازم....
تو میمونی و ی میل و نفس سرکش که اتیشت میزنه از درون، ولی به علت اینکه‌سرت شلوغ شده و سنت رفته بالا،بخوانی هم نمیتونی کاری کنی.جونشو نداری.پس ‌سه تا حسرت برات تازه میشه؛
یکی اینکه چرا جون نداری ازش استفاده کنی و عکس حسرت میخوری.
دو اینکه چرا اصلا تا جوانش بودی رامش نکردی ک اینطوری تو پیری و ناتوانی اذیتت نکنه.
و از همه مهمتر این که میفهمی مقابله ات با خواهش نفسانی  به خاطر تقوا هرگز نیست! بلکه به خاطر حال نداری و جون نداشتنه!بنابراین دروازه ها
امروز را از وحشت فردا فردا را در حسرت امروز حالم ، از ترس رسوایی قالم ، در حسرت نه رفتن روزگار سرد می گذرد سرد این زنانه بودن ها و آن مردسالاری ودرین میانه پوچ می شود هیچ می شود همه انسان بودن همه عشق ورزیدن همه صداقتهای نا باورانه و تنهایی ؛   چون بختکی گلو گیر می شود ؛  ثانیه ، ثانیهِ زندگی را واز این همه تنها ؛ حسرت زندگیِ برباد رفته به جای می ماند تلخِ تلخ چون طعمِ فریب
یک پرستار استرالیایی بعد از 5 سال تحقیقاتش در خانه‌های سالمندان ، بزرگترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ را جمع کرده و 5 حسرت را که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشر کرده است !
1 - کاش به خانواده‌ام بیشتر محبت می‌کردم مخصوصا پدر و مادرم2 - کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم3 - کاش شجاعتش را داشتم احساساتم را با صدای بلند بیان کنم4 - کاش رابطه‌هایم را با دوستانم حفظ می‌کردم5 - کاش شادتر می‌بودم و لحظات بیشتری می‌خندیدم.* من احتمالا از شماره 2 پشیمون ب
چه ویروس خطرناکیسرایت کرده در دل‎هاچه دنیای کثیفیهبدون عشق این دنیاهمه پشت نقاب و ماسکهمه از هم گریزاننکسی عشقو نمی‎فهمه دلا بدجور زندانننگاه سرد آدم‎هانداره حسّ سابق رونمی‎لرزه دلی از عشقببینی قلب عاشق رونمی‎تونم، مگه میشهنبوسم چشم مستش رو؟نمی‎تونم، مگه میشهنگیرم من دو دستش رو؟من آرامش نمی‎خواهممنو غرق بلایم کنبگیر ای دوست دستاموبه عشقت مبتلایم کنمنو سرشار عشقم کندر این دنیای پر افسوسبه دست عشق پاکم کناز این حجم پر از ویروس 
حس
 پست شب جمعه رو از وضعیت امروز واتس آپم انتخاب کردم. امشب بالاجبار برنامه دورهمی رو میدیدم؛ یه دفعه این فکر به ذهنم خطور کرد که چطور این برنامه با جمعیتی حدود صد و صدوپنجاه نفر باید برگزار بشه ولی نماز جماعت ها و جمعه ها و هیئات باید تعطیل بشه.!!!
از اوایل هفته تصمیم گرفتم که حتما سه شنبه شب تو جلسه هیئت هفتگیمون شرکت کنم و الحمدلله همینطور هم شد و خدارو شکر که خیلی چسبید وخیلی دوست داشتم. همیشه به خوم میگم زمانی می آید که حسرت این دورهمی ها رو م
Something you always think "what if..." about
خیلی چیزها هست ولی شاید به شکل کلی بتونم بگم که چی می شد اگه از اون روزها بهترین استفاده رو می کردم، بهتر عمل می کردم... و حواسم بیشتر می بود...به کارها، رفتارها و خیلی چیزای دیگه...و خیلی چیزای دیگه...
اما خب متاسفانه نمی شه کاریش کرد! کاریه که شده!
ولی چی می شد اگه حسرت گذشته رو نمی خوردم؛ نمی خوردیم :(
یاد یه جمله ای افتادم که می گفت آدما تو اواخر عمر بیشتر حسرت کارهایی رو می خورن که نکردن!  
*روز یازدهم چالش به تاریخ یازده
خیلی دلم میخواد همه چیو بزنم کنا ودوباره کنکور بدم!
اما هم حال روحیم هنوز داغونه
هم هزینه کردم برا این 3ترم
هم پول ندارم کتاب بخرم ویه جورایی از خانوادم میترسم!
حسرت پزشکی به دلم موند...
گرچه ژنتیک پزشکی هم میشه خوند با رشتم !
نمیدونم شاید از سال بعد کنار دختر خالم که میره نهم بخونم هرسال کتاباشو!
دلم میخواد قایمکی بخونم بدون اینکه کسی بفهمه!
نمیدونم چی میشه!
 
پ ن :کاش دوستی بود بشه باهاش حرف زد.قدم زد ویه دل سیر از دلتنگیات گفت...
بچگیام آروم و گوشه گیر بودم، جایی میرفتم مهمونی ساکت یه گوشه می‌نشستم وبه بازی کردن بقیه نگاه میکردم و منتظر بودم یکی از بچه ها بگه که باهاشون بازی کنم یا اینکه مامانم اجازه بده تا برم و باهاشون بازی کنم ، اما بیشتر وقتا این اتفاق نمی افتاد و بچه و مامانم اینقد سرگرم صحبت و بازی بودن که من رو یادشون میرفت. این بود که همیشه تو حسرت اون لحظه بودم حتی اگه جایی دیگه هم بازی می‌کردم بازم فکرم تو موقعیت قبلی بود و حسرت میخوردم. الان که بزرگ شدم هم ه
دینداری نکردن حسرت آفرین است، دیدن، شنیدن و گفتن هر چیز بی ارزش و گناه‌آلودی حسرت‌آفرین است، در خدمت خدا نبودن و برای رضای خدا کسب‌‌وکار و تجارت نکردن حسرت آفرین است و در نهایت بهره نبردن و استفاده نکردن از این عمر چند روزه دنیا که با سرعت می‌گذرد و به عقب هم برنمی‌گردد برای آباد کردن عالم بی‌انتهای آخرت، حسرت آفرین است.امیرالمؤمنین‌علی(علیه‌السلام)«اللّه َاللّه َعبادَ اللّه ِ قَبلَ جُفوفِ الأقلامِ ، و تَصَرُّمِ الأیّامِ ، و لُزومِ
سلام
امشب، شب تولد توست
حواسم هست، یادم نرفته
حتی هدیه هم برات انتخاب کردم
صددرصد هم میدونم‌ ازش خوشت میاد
ولی
فقط انتخاب کردم
نیستی که باشم و پیشونیتو ببوسم و ذوق زدت کنم
من جای خالی تورو هر لحظه کنارم احساس میکنم
تو چی؟ جای خالی منو پر کردی؟
ته قلبت که مال من بود
الان کسی خونه کرده؟
دردودل زیاده
ولی چشمام‌ تار شده
نمیتونم بیشتر از این بنویسم
فقط خواستم بگم
تولدت مبارک زندگی
از زندگی به کل عقبم البته اگه بشه بهش گفت زندگی نمیدونم چرا باید شرایطم اینقدر خاص باشه اینقدر ...
همیشه حسرت خوردنامون متقابله یعنی یک طوریه من به شرایط تو حسادت میکنم تو به شرایط من و هیچ کدوم از زندگی راضی نیستیم
یعنی میدونید چی خوب بود اینکه هرچی داشتیم رو بهم میدادیم و کسی حسرت نمیخورد ...
نمیخوام بگم این همه فرق بین آدما چرا هست و چرا من نمیتونم به چیزای ساده ای که اونا بهشون رسیدن برسم
بعدش با خودم 2 2 تا 4 تا میکنم میگم حتما من مثل اونا خوب
خانه
تک آهنگ
آلبوم کوردستان از آیت احمد نژاد آهنگ حسرت
آلبوم کوردستان از آیت احمد نژاد آهنگ حسرت
دانلود آلبوم جدید کوردستان از آیت احمد نژاد
 
ترانه و آهنگ جدید بسیار زیبا و شنیدنی حسرت از آیت احمد نژاد
 
 download new song from Ayat Ahmad Nejad called Hasrat
ALBUM KURDESTAN
 
 
 
متن آهنگ حسرت از آیت احمد نژاد
آیت احمدنژاد تک آهنگ
134 views بار
۱۳ آبان ۱۳۹۸
4
دانلود آهنگ با کیفیت 128دانلود آهنگ با کیفیت 320دانلود ویدیو با کیفیت 1080 
00:00 / 00:00
آهنگ های بیشتر از آیت احمد نژاد
آی
خانه
تک آهنگ
آلبوم کوردستان از آیت احمد نژاد آهنگ حسرت
آلبوم کوردستان از آیت احمد نژاد آهنگ حسرت
دانلود آلبوم جدید کوردستان از آیت احمد نژاد
 
ترانه و آهنگ جدید بسیار زیبا و شنیدنی حسرت از آیت احمد نژاد
 
 download new song from Ayat Ahmad Nejad called Hasrat
ALBUM KURDESTAN
 
 
 
متن آهنگ حسرت از آیت احمد نژاد
آیت احمدنژاد تک آهنگ
38 views بار
۱۳ آبان ۱۳۹۸
4
دانلود آهنگ با کیفیت 128دانلود آهنگ با کیفیت 320دانلود ویدیو با کیفیت 1080 
00:00 / 00:00
آهنگ های بیشتر از آیت احمد نژاد
آی
محبوبِ من
حقیقتش را اگر بخواهی من در تمام نقاط زندگی‌ام دیر بودم. چه آن زمانی که تو را دیدم، چه آن زمانی که پیدایت کردم، چه آن زمانی که فهمیدم باید عاشقت باشم. اصلا من همیشه دیر فهمیدم، همیشه‌ی خدا بی‌دقت بودم. دیرفهمِ بی‌دقت بدشانس می‌دانی یعنی چه؟ یعنی هیچ‌وقت فرصت به‌دست آوردنت را نداشتم که بخواهم روزی به ترس از دست دادنت فکر کنم. یک آدمِ دیرفهمِ بی‌دقتِ بدشانس با قلاب ح جیمی صید می‌شود، روی دندانه‌های سین کشته و بریده می‌شود، به‌آ
شهیدم.
شهیدِ به فرمان زیستن، به فرمان مُردن. 
شاهدم، حاضرم، با بال‌های مگسی، در مازه‌های عرشِ تاریکِ نمورم، می‌خزم، بالا را نگاه می‌کنم؛ سرابِ شهید نبودن را، رویای رهاییِ پرنده را در فضایی، که بی‌نهایت بودنش را بلد نیستم، و حتماً یله‌گیِ بی‌مرزش مرا می‌کُشت یا در زمان گُمَم می‌کرد.
برگِ سبزِ بامعنی‌ام، آویزانِ درختی پیر؛ حسرت به جانِ مرگی بی‌معنی، زرد، ارغوانی، خشک و بی‌خون. حسرت به جانِ بی‌سروسامانی در آغوشِ بادهای ولگرد. حسرت ب
آرزوت چیه تو زندگی... تاحالا بهش فکر کردی؟ 
تاحالا ب این فکر کردی ک چی میخوای از زندگی 
اصلا هدفت از زندگی کردن چیه؟ 
بزار ی چیزو بهت بگم اگر تو زندگیت تلاش نکنی و ب خواسته هات نرسی مطمئن باش کسایی دیگ اینکارو می کنن و تو فقط باید بشینی نگاه کنی و حسرت بخوری، حسرت خور نباش پاشو و شروع کن زندگی جریان داره... ضربه می خوری؟.. سقوط میکنی؟... خوب پاشو از نو شروع کن
مشکلات و نبین، مشکلات برای قوی تر شدن تو اومدن ن جا زدنت 
ادامه بده... هی برو جلو... نترس... اگ
بیمه_عمر
✅ تعریف #بیمه_عمر به زبانی ساده:
طرح بیمه_زندگی یک بیمه دوبعدی هست یعنی: ⚜️هم تعهدات و پوشش های بیمه ای دارد⚜️هم تعهدات مالی و صندوق بازنشستگیو در پی این هست که سطح زندگی افراد رو ارتقاء دهد.
در واقع وقتی کسی که بیمه میخرد:ریسک رو میفروشهخطر رو میفروشهبخش اعظمی از غم های بعد حوادث رو میفروشهنگرانی رو میفروشهشرمندگی رو میفروشهمحتاج بودن رو میفروشهسرافکندگی و بدهکار بودن رو میفروشهبی سرپناهی رو میفروشهتو صف وام ایستادن رو میفر
" هیچ وقت نمی‌فهمی کی آخرین باره، کی آخرین دفعه‌ایه که داری در آغوش میگیریش، بغلش می‌کنی، فشارش میدی، عطرش رو بو می‌کنی و …. لحظه‌ای که متوجه می‌شی آخرین بار رو هم از دست دادی، لحظه‌ای که متوجه می‌شی دیگه نمی‌تونی دوباره تو آغوشت بگیریش. اون لحظه، لحظه "حسرت آغوش آخر"ه. لحظه‌ای که حسرت می‌خوری از اینکه آغوش آخر رو خاطره نکردی، ساده از کنارش گذشتی و مثل همهٔ دفعات به آغوش کشیدی‌ش."
 
آغوش آخر می‌تونه صبح موقع خدافظی برای رفتن به کار با
امروز را از وحشت فردا فردا را در حسرت امروز حالم ، از ترس رسوایی قالم ، در حسرت نه رفتن روزگار سرد می گذرد سرد این زنانه بودن ها و آن مردسالاری ودرین میانه پوچ می شود هیچ می شود همه انسان بودن همه عشق ورزیدن همه صداقتهای نا باورانه و تنهایی ؛   چون بختکی گلو گیر می شود ؛  ثانیه ، ثانیهِ زندگی را واز این همه تنها ؛ حسرت زندگیِ برباد رفته به جای می ماند تلخِ تلخ چون طعمِ فریب
خدایا....
پس پسر ۸ ساله ام کو که از مدرسه برگرده و کوله رو هنوز زمین نذاشته ور ور ور برای من خاطرات مدرسه و دعوای بچه ها و جر زنی هم کلاسیاش و حرفای خانوم معلم رو بگه...
که دفتر مشقش رو ببینم و دلم ضعف بره ازون همه تمیز نوشتن...
که ببینم پای تلویزیون نشسته و کارتون میبینه و غش غش میخنده و من بی صدا یه ظرف میوه ی پوست کنده بذارم کنارش و موهاشو ببوسم....
که سر شب تا غذا جا میفته من تو اشپزخونه بچرخم و اونم تو دست و بالم باشه و هی با هم حرف بزنیم و من هی نصیح
دیده حسن روی تو دیده منور  میشود،
عالم از بوی خوش مویت معطر می شود.
گرد دامان تو گردم، دامن افشانی ز من،
سر به سودایت زنم، درد سرم سر می شود.
دیده چشمان ترت چشمان من تر می شود،
بوسه از لبهای تر گیرم، دلم تر می شود. 
آبرویم ریزی و از تو نشویم دست هیچ،
آبرو با آب جو گرچه برابر می شود. 
تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات، 
بوسه خوش باشد برایم، مرگ خوشتر می شود.
کاش با چشم دلت بینی جهان عشق را، 
پیش چشمانت جهان از عشق دیگر می شود.
 
اون بیرون داره بارون میاد ولی من نمی تونم برم بیرون... میدونم خسته شدین از بس تمام نوشته ها پر از حسرت بوده، خودمم خسته شدم! آخه ما آدما همیشه عادت داریم، عادت داریم به حسرت خوردن،‌با اینکه میدونیم کلی کار باید توی این تعطیلیا انجام بدیم، ولی بازم حسرت روزای پرمشغله مونو می خوریم، حسرت روزایی که وقت سرخاروندن نداشتیم، نمی دونم چرا یادمون میره اون موقع آرزو می کردیم که بتونیم توی خونه بشینیم و یه هفته ی کامل بخوابیم، یه ماه فیلم بینیم، لنگ رو
سه ماه شده که حتی جمعه هم نتونستم برم استخر.
فکر کنم دارم به یک مرد افسرده تبدیل میشم.
وقتش رسیده کاری که بیشترین انرژی رو ازم میگیره و کمترین سود رو برام داره رو ببوسم و بذارم کنار. به زودی معاونت فرهنگی دانشگاه رو بدرود میگم و به خودم این فرصت رو میدم که با کودنی مث صادقی کار نکنم.
بعدش میتونم با خیال راحت برسم به لایه باز و کارهای فریلنسری دیگه ای که دارم. 
حتی به جای اینکه وسط کلاسا ده دیقه ده دیقه کتاب بخونم میتونم بشینم یک ساعت مداوم مطالع
ای خجل از چهرهٔ تو آفتابآفتاب از عرصه شد در پیچ وتاب

شد سیه از خِجلت گیسوی دوستچهرهٔ ریحان در وی مُشکِ ناب

ساقیا جان بر لب آمد از عطشحُسن بذلِ باده باشد بی حساب

ساقی از مَخموری هندوی چشمآسمان را همچو من دارد خراب

پنجه دست لبم هرگز نشداز گل بوس رخ او کامیاب

باشد از بخت بدم یا از سپهرکو به پیش دشمنم دارد عتاب

هر چه گویم در حَقِش باشد خطاچون زنادانان نمی آید صواب

چشم حق بین هر که دارد آگه استنیست عیش دور کردن جز سراب

"حسرت"از الطاف ساغر عاقبتش
 
چقدر قشنگه که ادم قبل از هر حرکتی یا هر صحبتی به این فکر کنه که این عملش روی زندگی بقیه چه تاثیری میذاره .
چقدر دوست داشتنی هستند ادمایی که حداقل سعی میکنن ،باعث ناراحتی و حسرت کسی نباشن .
ماها چی؟ به فکر هستیم که باعث اه کشیدن و حسرت کسی نشیم؟!
کاری به اینکه ایشون شهید هستن ندارم ،فقط این جمله اشون به نظرم شیرین اومد و قابل تامل ،کاش یاد بگیریم.
همیشه بی تو در این قلب خسته غوغا بودهمیشه سهم دلم حسرت و تمنا بودهزار سال به دنبال عشق میگشتمتو عشق بودی و جان بی تو در تقلا بودتو را ندیدم از آغاز و راه گم کردمتو را ندیدم و این تلخ، زهر دنیا بودتو را ندیدم از آغاز و قلب می پنداشتکه بی تو در خطرِ مرگ و عشق، تنها بودنه! جانِ بی تو از عالم، امید خیر نداشتو ناامید از اعجاز صبحِ فردا بودخنک نسیم بهشتی که بازگشتی بازو بازگشتنت آغاز حسرت ما بودنشسته ام به تماشای تو ولی هیهاتکه سهم این منِ تنها فقط تم
سعید گفت مگه دروغ میگم؟ همین کاری که گفتم رو کرد؛ مگه نکرد؟
اول سکوت کردم حرف بزنه آروم بشه بعد گفتم ببخشید که میگم فقط برای یادآوریه. ولی آدمها وقتی قراره باهم زندگی کنن باید دقیقا چشمشون رو روی همینها که واقعیت داره و جاهایی که حق دارن ببندن. خوشیمون اگر واقعا باهم هست حق منم با تو. آدمها باید همدیگه رو بخوان؛ مگه دادگاهه که سر یه ذره خق بیشتر جنجال به پا کنن. سکوت کرد تلویزیون روشن کرد شبکه ها رو حابه جا کرد پاشد چای ریخت پیشانیم رو بوسید گف
 
اتحادیه ابلهان
اتحادیه ابلهان یکی از بهترین و شیرین ترین کتاب های بود که تا کنون خوانده بودم و احتمالا خواهد بود.
طنز شیرینی داشت. طنزی که کمی باید با فرهنگ آمریکایی کتاب آشنا می بود. همیشه طنز را دغدغه کامل می کند. این کتاب پر از دغدغه بود.
عاشقانه‌کتاب را خواندم و شخصیت ایگنیشس مثل برادرم بود. مانند برادرم شده بود. گاهی با او همدردی می کردم.
با او گاهی هم اندیشه بودم. این‌کتاب به شدت پیشنهاد می شود. اولین بار با داستان عجیبش جذب این‌کتاب ش
 
اتحادیه ابلهان
اتحادیه ابلهان یکی از بهترین و شیرین ترین کتاب های بود که تا کنون خوانده بودم و احتمالا خواهد بود.
طنز شیرینی داشت. طنزی که کمی باید با فرهنگ آمریکایی کتاب آشنا می بود. همیشه طنز را دغدغه کامل می کند. این کتاب پر از دغدغه بود.
عاشقانه‌کتاب را خواندم و شخصیت ایگنیشس مثل برادرم بود. مانند برادرم شده بود. گاهی با او همدردی می کردم.
با او گاهی هم اندیشه بودم. این‌کتاب به شدت پیشنهاد می شود. اولین بار با داستان عجیبش جذب این‌کتاب ش
سلام جانکم:)
دیروز تو وارد چهار ماه شدی و سه ماهگیت تموم شد :)
توی این سه ماه اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی افتاده که از نظر بقیه خیلی سخت بوده اینقدری که هرکس که می دید مارو یا حتی می شنید اوضاعمون و طلب صبر حضرت زینب و برامون میکرد...
اما به نظر من همش شیرین بود همه ی شب و روزایی که توی بیمارستان بودی و خواب و خوراک برامون حروم شده بود، همه ی استرس هایی که توی یک ماه اول کشیدیم، همه ی بی خوابی ها و جیغ زدن هات تا صبح،  همه شیر برگردوندنات، شرایط خاصت
و من از عدالت خدا و ازینکه ده سال و نیمه صدامون را نمیشنوه گریه میکنم و بغض دارم.. دلم میخواد برم یه جا و اینقدر داد بزنم و جیغ بزنم که از حال برم. کاش مشکلمون قابل حل بود هر چند اگه خدا لطف کنه فشار روحی را میتونه کم کنه ولی حسرت و دلتنگی عزیزمون همواره هستدلم برای عزیزمون تنگ شده و ۵/۵ ساله صدا کردنش شده حسرت وجودش را دیگه نگمممممم:////

ساعت ۱۹:۴۳ نوشت: بعد بغض و گریه، فقط پیاده روی و خارج شدن از خونه میتونست آرومم کنه
اولین پیاده روی من و ب در سال
در این بخش کلی اس ام اس عاشقانه غمگین براتون داریم.
به سلامتی‌ مترسککه با لبخندی به پهنای وجودشو دستهایی باز به فراخی آرزویشدر حسرت یک بغل گرم جان داد…
 
اس ام اس حسرت غمگین
 
خداوند ازم پرسید می خوری یا می‌بری؟گفتم میخورم اما غافل از این‌که رسمش این بود که حسرت را می‌خورند و لذت را می‌برند!
 
اس ام اس حسرت داشتن
 
یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندمچون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم!همه ی ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود!همه ی ی ی آن ورق حسرت ملاقات تو
توچه دنیای مسخره ای زندگی میکنیم.
هر چیزی که فکر میکنیم یه عشق مقدسه چیزی نمیگذره که میفهمیم فقط یه لاشی بازی بوده.
من گاهی اوقات هنوز به جدی فکر میکنم.
آرزو میکنم واقعی بود.
نه فقط تو رویا.
اگه اینجا رو میخونی بدون که
هزار تای کامیار به تو شرف داره که حداقل الکی وارد رابطه نمیکنه خودشو.
رابطه ای که میدوکه تهش چیزی نیست
 
 
بچه ها میدونید گاهی اوقات دلم بشدت واسه خودم میسوزه 
واسه اونموقع های خودم که با چه احساس پاکی پیشش میرفتم. فکر میکردم قرار
بیمه عمر یک فرهنگ است.با فرهنگ،آرامش خود تضمین کنید
 تعریف بیمه عمر به زبانی ساده:
 
طرح بیمه زندگی یک بیمه دوبعدی می باشد، یعنی هم تعهدات و پوشش های بیمه ای دارد هم تعهدات مالی و صندوقِ حمایت از دوران ِ بازنشستگی، که سطح زندگی افراد رو ارتقاء می دهد.
در واقع وقتی کسی بیمه میخرد ،ریسک را میفروشد.
خطر را میفروشد.
بخش اعظمی از غم های بعد حوادث را میفروشد.
نگرانی را میفروشد.
شرمندگی را میفروشد.
محتاج بودن را میفروشد.
سرافکندگی و بدهکار بودن را
گاهی الکی الکی سر یه مشت تاراحتی و عصبانیت،آدما رو از خودمون می رونیم.این یک اشتباهه بزرگه،بدون شک.مگه ما چقدر زنده می مونیم؟مگه دنیا تا کجا ادامه داره؟مگه زندگی چقدر دووم میاره؟اصلا ارزشش رو نداره که بخاطر ناراحتی ها و عصبانیت ها بین خودمون و عزیزامون فاصله بندازیم.چون که بعدش،یه کم که بگذره،خودمون حسرت می خوریم.حیفه،خیلی حیف!من توی اینجور مواقع با خودم میگم:اگر امروز یا فردا،طرف(کسی که از دستش ناراحت یا عصبانیم)یه اتفاقی براش بیوفته،یه
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
قبل از رفتن به هیئت دانش ­آموزی، یک سر رفتم درِ خونه مادرم...باید یک بسته ­ای
را به او می­ دادم. توضیح دادم که دیرم شده و نمی­تونم بیشتر پیشش بمونم...خوشش
نمیاد دستش رو ببوسم خم شدم تا صورتش را ببوسم دست انداخت دور گردنم...انگار که
توی یک لحظه آسمون دلم ابری شد...قبلش هواشناسی هیچ چی اعلام نکرده بود...هوا صاف
صاف بود...ولی الان فقط باید زودتر جمع و جور می کردم و می­ رفتم  ...چون اگر بار
قرار بود شب ها برای آسایش آدم باشه...
 نه شمردن حسرت ها...
خستگی ما با خواب رفع نمیشه، خواب فقط خستگیمون رو دست به دست میکنه به بیداری دوباره 
+میدونی دلتنگی یعنی چی ؟
یعنی با دیدن خندش تو عکس گریت بگیره ...
+بدی کردن حدی نداره،
اما خوبی چرا، از حدش که بگذری، ازت میگذرن...
+نه زنگ زدن نوبتیه نه پیام دادن ولی بالاخره آدم خسته میشه و فکر میکنه مزاحمه..!
+ورژن جدیدم اینه میخوام برای خودم خوب باشم نه واسه بقیه...
+کنکور خراب کردم ، گند زدم... همین
البته که برای خودم می نویسم از حرف هایی که نباید به زبان بیاورم ... هیچ وقت ..‌ از حسرت ها.. حسرت نگاه ها... 
نگو که بازم میخوای بری.. نگو که دلم دیگه طاقت از دست دادان ندارم.. اونم تو .. ۹ هفته و ۴ روزه که دارم باهات حرف میزنم... نگو که این روزا روزای آخر با هم بودنه... تلخه اما هر لحظه و هر لحظه و هر لحظه.. حتی صدم ثانیه های این هفته تمام ترس دنیاتوی وجودمه که از دست بدم.. که از دست دادنت اتفاق بیفته‌... آخه چطوری میتونم شاهد از دست دادنت باشم؟؟ خدا داره با
از آخرین باری که اینجا مینویسم خیلی میگذره.. واو.. عملا فراموش کرده بودم اینجا رو.. ترم پیش یک درس دیگه هم افتادم.. الان هم که تابستونه و من یکمی درس خوندم فقط یکم البته، تفریح خاصی هم نداشتم کلاس شنا رفتم که اون هم چالش بزرگی بود واسم دیگه اینکه خبری از اون شکی که قبلا به احساسم داشتم نیست الان میدونم که واقعا عاشق "ع" ام و "ا" حتی به زور جایگاه دوست رو داره تو زندگیم. الان فهمیدم که واقعا کی و چی برام مهمه. از "ع" دورم و دوری داره اذیتم میکنه.بشه که
 
یه مرکز ازدواجی پارسال راه انداخت دانشگاهمون... امور فرهنگی من و چند نفر که مرتب میرفتیم برا کارای فرهنگی رو خفت کرد فرستاد اونجا. مرکز مشاوره خیلی بزرگ و مشاورای عالی. من از مشاورای روانشناسی و دکتر های کنترل استرسش خیلی استفاده کردم با هزینه نزدیک به صفر! یه فرم داشت با ریز ترین مشخصات! اون برا ازدواج بود. اونم پر کردم....
حالا امروز خانمه زنگ زده میگه میخوام یه نفر رو بهت معرفی کنم. عکس سه در چهارم رو دیده احتمالا! :|
گفتم من قصد ندارم. حالم خ
 سوره_مریم آیه ۳۹
وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ
و آنان را از روز ندامت و حسرت بترسان، آن هنگام که کار (از کار) بگذرد ( وهمه چیز پایان یابد) در حالی که ( اکنون) آنان در غفلتند و ایمان نمی‌آورند.
 تفسیر_و_توضیح:
کلید همه‌ی بدبختی ها، غفلت است. غفلت از خداوند، غفلت از معاد، غفلت از آثار و پیامد های گناه، غفلت از توطئه های شیطان،  غفلت از تاریخ و سنت های آن و غفلت از جوانی و استع
زیارتم که تمام شد، چالاک بیرون آمدم و به دنبال او گشتم. چشمم را در یک لحظه به تمام آن زمین وسیع گرداندم و پس از مدتی او را یافتم. سلانه سلانه نزدیک من میشد، گونه هایش نمناک بود...گفتم:گریه کردی؟ مگر از خدا چه میخواهی؟مگر همه چیزت من نیستم؟ دیگر چه از خدا میخواهی پرمدعا؟خنده ای کرد و سرش را تکان داد. با تکان دادن سرش قطره ای اشک از چشمش به پایین افتاد. با دیدن آن صورت معصوم قلبم به هم کوفته شد!گفتم:یادت باشد به هتل که رسیدیم، تو را در آغوش بگیرم و چ
 
۹۸ انقدرام بد نبود. فکر میکنم این خیلی شخصیه
اتفاقات بد زیادی افتاد که حوادث شخصی نبود
بدترین اتفاق برا من امسال ۲۲ دی ماه بود بزرگترین ترس زندگیم رو رقم زد که باعث شد از شهری که دوسش دارم دلم زده بشه. و هر لحظه‌اش ای کاش که فراموشم بشه
حالا خیلی فکر میکنم ب بقیه مردم به بقیه ادمهایی که شرایط منو به مراتب بدتر داشتن و فکر میکنم به شجاعتشون. و تو دلم تحسینشون میکنم. و میترسم بیشتر از این درموردش حرف بزنم اینجا
ولی ۹۸ سال خوبی بود برام. خیلی بهت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اول حرفم را با یکی از اشعار حافظ که خیلی به آن علاقه دارم شروع می کنم…

درد عشقی کشیده ام که نپرس        زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار           دلبری برگزیده ام که نپرس
سوی من لب چه می گزی که مگو     لب لعلی گزیده ام که مپرس
گفتند که هر مسلمانی باید یک وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد که یک دفعه این زد به سرم که برم وصیت نامه بنویسم.
شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ ق
  دختر دختری دختر 
     گل نیلوفری دختر  
    اون خال بر ابرویت  
    دل رو می بری  دختر  
    دل رو می بری دختر   
       دختر دختری دختر            
      گل نیلوفری دختر 
     با رقص تو زیبایت 
     گل ریزم پیش پایت 
     گل ریزم پیش پایت   
از روی تو گل شرمنده می شه 
از روی تو گل شرمنده می شه 
ببوسم روی ماهت  سیر نمی شم
ببوسم روی ماهت سیر نمی شم 
سر رات گل بچینم دسته دسته 
سر رات گل بچینم دسته دسته 
تو رو شادون ببینم پیر نمی شم
تو رو شادون ببینم پیر ن
پرسه زدن در شهر گذشته
حوالی میدان خاطره ها
سرگردان دنبال یک آدرس خاص
طی کردن کوچه های غریب
خودم را بعد از ساعت ها زمزمه کردن شعرهای دبستان
جلوی همان در قدیمی پیدا میکنم ، لا به لای رنگ های رفته اش
روی کلید زنگی که پوسیده
سکوتی خاص
مثل گرد و غبار روی طاقچه های مادربزرگ
همه جا نشسته
اتاق های خالی
صدای خنده های شلوغ را میدهد
اشک های سرد و یخ زده ام روی آینه تکه تکه شده روی زمین مینشینند
صدایی می آید ، سرم را برمیگردانم
کبوتری میپرد
روی چوب های قدی
و مثال آن چنان باشد که شخصی در خواب می بیند که به شهری غریب افتاد و در آن جا هیچ آشنایی ندارد، نه کس او را می شناسد و نه او کس را. سرگردان می گردد. این مرد پشیمان می شود و غصه و حسرت می خورد که من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم. و دست بر دست می زند و لب می خاید. چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم. معلومش گردد آن غصه و تاسف و حسرت خوردن بی فایده بود. پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند. باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقا در چ
گاهی وقتا بعضی از آدما یه سری از واقعیتای زندگی رو بهت میگن ولی تو حاضر نیستی قبول کنی چون اگر اون واقعیت ها رو قبول کنی مجبوری پیش فرض های خودت رو به هم بزنی ولی توی دلت مطمئنی که حرفشون درسته  
این نوع لجبازی در مقابل پذیرش واقعیت ها میتونه مسیر زندگی آدم رو عوض و توی یه مرحله ای وقتی جوونی و دورانی که میتونی خیلی از کارها رو بکنی گذشت تازه میفهمی که اون واقعیت هایی که ازش فرار میکردی رو اگه پذیرفته بودی شاید اولش با دلت هماهنگ نبود اما چقدر
میگه تهش اونی که باید برنده باشه عشق و کشف و اتفاقه نه تعهد و دلسوزی و وظیفه.
فکر می‌کنم همین تفکر ما رو بگا داده. زندگی رمانس، کشف و عشق و اتفاق در مقابل زندگی عقلانی تعهد و دلسوزی و وظیفه.
هنوز بلد نشدم خودم رو موظف کنم اما باید که بشه. باید زندگی معقول رو انتخاب کنم و همت کنم اونجور باشم تا بتونم از این رمانس کثافتی که وجودم رو پر کرده دور بشم. چاره‌ای نیست باید معقول بود، و الا تهِ تهش باید انگشت حسرت بگزی و خب کی این حسرت رو انتخاب می‌کنه؟ د
دوره‌ی راهنمایی بودم و ماه رمضان بود، هر سال ماه رمضان که می‌شد مدرسه یک بعد از ظهر را آش رشته درست می‌کرد و از روز قبل به دانش‌آموزان اطلاع می‌داد که با خودشان ظرف ببرند، من هم آن‌روز با ذوق، ظرف آش رشته‌ی داغ را جوری گرفته بودم که ازش چیزی به بیرون نریزد، کوچه‌ها را با احتیاط گذر کردم تا به خانه رسیدم، نزدیک اذان که شد مادرم سفره‌ی افطار را کم‌کم پهن کرد، لیوان‌ها، فلاسک آب جوش، خرما، زولبیا، بامیه، نشاسته و ظرف آش... بالای سر ظرف آش ن
    
        ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

    میکشم از هجر او صد جامِ خون دل به دوش
               میبرم در هر قدم وجدانِ آب و گل به دوش
     من غم هجران خورم غافل غم بود و نبود
               حسرت دنیا چرا باید کشد عاقل به دوش
  
   سوی میخانه روم هرشب پریشانتر ز پیش
              تا مگر پیدا کنم ساقیِ خونِ دل به دوش
  
   وصلِ او ممکن نباشد اندر این ماتمسرا
            کی تواند غمزه ی او را کشد جاهل به دوش
     در پی محمل دویدن، شرط مجنون بودنست
       
بند نافم را می‌برند، برای نخستین بار پا به وطن خویش می‌گذارم، حمل بار تمام می‌شود. این نخستین دل بریدن را توی کله‌ام می‌کنند. مرد که گریه نمی‌کند فراموشم می‌شود، پشتم درد می‌کند‌. فلک این نخستین فلک کردن را رایگانم می‌دهد. یک قراری با من می‌بندند همیشه لازم نیست نخست گناهی مرتکب شوی تا تو را بزنند، گاه تو را می‌زنند تا گناهی مرتکب شوی. موهای دماغم بزرگتر می‌شوند و من از هر آن چه بادا باد و آب و هوا عوض کردن حالم به هم می‌خورد، از هر آن
یا حق
گاهی انسان برای نداشتن چیزهای بزرگ حسرت می خورد
و گاهی کوچکها انسان را رها نمی کنند
صبح وقتی من سمپاشم هرچه بخواهی اذیت کرد تا بعد از یک روز معطل آن شدن بالاخره سمپاشی نصفه و نیمه کردم در برگشتن دیدم که همسایه مان خیابان را از مانده گوگرد های باقی مانده در سمپاش مسیر طولانی را آلوده کرده....
برای یک کوچک بزرگ حسرتی خوردم که نگو!
... اصلاً می دانید چه میگویم
مثل این می ماند که شما محتاج نان شب باشید و همسایتان سطل زباله بیرون درب خانه گذاشته
بسم الله
إنا لله و إنا إلیه راجعون...
پ.ن یک. فرمود "ترجعونها إن کنتم صادقین" (سوره ی واقعه). هر چه تلاش کردیم و کردند، نشد... نمی شود، نمی توانیم؛ باید تسلیم بود.
پ.ن دو. نقل است که حضرت امیر فرموده اند "من یَمُت یَرَنی". با حسرت به چشمان مادر نگاه می کردم.
پ.ن سه. ممنون از بزرگوارانی که دعا کردند... گم شود تدبیر عاقل پیش تقدیر خدا
پ.ن چهار. اگر در قید حیات هستند، هوای مادر و پدرتان را بیشتر داشته باشید... حتی اگر روزی ده بار دستشان را ببوسید، شاید فردا حس
#معرفی_کتاب #هم_اندیشان
معرفی کتاب دخترانه‌های درگوشی
---《مهارت افزایی دختران دانشجو》---
کار از دخترانه ای دورهمی شروع شد، دورهمی دخترانه پسادانشجویی! یکی یکی از تجربه های #دوران_دانشجویی گفتیم، نوشتیم و برای هم خواندیم، خندیدیم، حسرت خوردیم، بغض کردیم و ... تا شما فقط بخندید، بی بغض، بی حسرت و بی شکست...☘
این هم از بداقبالی ما دهه شصتی هاست،
ادامه مطلب
سلام . . . تا حلا این ضرب المثل رو شنیدید که میگن "ماهی رو هروقت از آب بگیرید تازه است ."
این ضرب المثل تنها جایی بکار می ره که آدم فرصت داشته باشه . . .
از این رو اگر مردی که پیری که در دنیا خیری ندیده باشد که برایش این ضرب المثل رو تعریف کنیم با حسرت میگه "ما فرصت ماهی گرفتن داشتیم ولی حوصله شو نداشتیم ، الان حوصله شو داریم ولی ماهی دیگر نیست. . . "
پس تا زمانی که ماهی است بگیرید و گر نه ماهی ها تموم میشن . . . از همین لحظه برای کار هایی که حوصله شو نداری
خب حسرت اول
1398/9/2
الان داشتم توی دیجیکالا قسمت فروش ویژه یه نگاهی میکردم همینطوری واسه اینکه نت فعلا قطعه و گوگل هم نداریم ;(
دیدیم یه کیس کامپیوتر با شرکت سازنده اچ پی گذاشته بودن من اولش به قیمتش نگاه نکردم و خوشم اومد رفتم یه نگاهی به مشخصاتش انداختم چون خیلی به سیستم کامپیوتری اینا علاقه دارم واسه همین بگذریم,واقعا محشر بود :) حافظه رم 16 گرافیک nvidia با آخرین و پیشرفته ترین گرافیک پردازنده اینتل با 3.7مگاهرز واقعا جالب بود هارد 4 ترابایتی :)) ه
سلام . . . تا حلا این ضرب المثل رو شنیدید که میگن "ماهی رو هروقت از آب بگیرید تازه است ."
این ضرب المثل تنها جایی بکار می ره که آدم فرصت داشته باشه . . .
از این رو اگر مردی که پیری که در دنیا خیری ندیده باشد که برایش این ضرب المثل رو تعریف کنیم با حسرت میگه "ما فرصت ماهی گرفتن داشتیم ولی حوصله شو نداشتیم ، الان حوصله شو داریم ولی ماهی دیگر نیست. . . "
پس تا زمانی که ماهی است بگیرید و گر نه ماهی ها تموم میشن . . . از همین لحظه برای کار هایی که حوصله شو نداری
همیشه روز معلم که می‌گذرد انگار برای من سکانسی تهیه می‌شود و  تصویر معلم‌هایم یکی یکی از جلوی چشمانم عبور می‌کند. من حسرت می‌خورم حسرت اینکه نمی‌دانستم یک نوشته در ابتدای کتاب چقدر می‌تواند حال یک معلم را خوب کتد. الان که برخی دانشجویان لطف دارند و در روز معلم کتاب و نوشته‌ا‌ی می‌آورند، می‌توانم درک کنم یک نوشته و پیامک هرچند کوتاه کوتاه چقدر حس خوب می‌تواند داشته باشد.  اگر به گذشته برمی‌گشتم حتما روزهای معلم نوشته‌ای، کتابی چیزی
یه غمی هست که حسادت نیست، غبطه نیست، حسرت، نه کاملا، نه، نیست؛ غمه. و بی نهایت سنگینه. چگاله و تا بیاد حل شه، ساعت ها و بلکه روزها رفته. غمِ دیدن یه زندگی استیبل، امن، آروم، پایدار، عاشقانه، منطقی، میوه دار، ریشه دار. که اگه یه آدم معمولی باشی و عاشق نباشی این غم میشه حسادت. اگه عاشقیت تلخ و پوچ باشه این غم میشه غبطه و حسرت. اما تو عاشقی، و این غمه که داره وجودتو میخوره، و هر آن بهت یادآور میشه که معشوق نیست، زندگی ای که می تونست در جریان باشه، عا
سفر رو با همه برم نرم گفتن قبلش رفتم. رفتم تا دیگه از موقعتهایی که ازشون هراس دارم فرار نکنم. تا دیگه حسرت بی تجربگی رو نخورم. همچیزش خوب بود بجز غمی که تو دلم از دلتنگی مجید بود. که هر کار جدیدی که بعد از رفتنش انجام میدم حسرت میخورم که چرا دیگه نیست
سلام رفقای جان
آقا من شرمنده تک تکتکونم که نگرانتون کردم بذارید دستتونا ببوسم منو ببخشید واقعا روم سیاه
باورتون میشه شرایط جوری شده بود من اصلا یادم رفته بود وبلاگ دارم چند روز قبل نمیدونم چی شد یاد اینجا افتادم اصلا آدرس وبلاگ و نام کاربری و همه چی یادم رفته بود
چیا به من گذشت مهم نیست ولی واقعا از معجزات خداست که من زندم دخترم زندس و حالمون خوبه
فقط از یادگار اون روزای سخت دوتا قرص لوزار25و هیدروکلروتیازید50با من موند +استرسی که اصلا دست خو
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن) بگیرد تا کاملاً بر آنها پیروز گردد (؛ و جای پای خود را در زمین محکم کند)! شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید؛ (و مایلید اسیران بیشتری بگیرید، و در برابر گرفتن فدیه آزاد کنید؛ ولی خداوند، سرای دیگر را (برای شما) می‌خواهد؛ و خداوند قادر و حک
به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
دلم همسری میخواد که هر از گاهی قربون صدقه ام بره،زیباییم به چشمش بیاد.حتی برای یک بار هم که شده با عشق نگاهم کنه.وقتی میریم بیرون دستمو بگیره.هر از گاهی نوازشم کنه.
با این که قدم بلنده،اندامم خیلی خیلی متناسب و ورزشکاریه،و خیلی از قیافه م خوشم میاد و ظاهرمو دوست دارم اما ظاهرا اصلا به چشم همسرم نمیاد که هیچ،مدام هم از قیافه و تیپ و ظاهرم ایراد میگیره.
گاهی به گذشته فکر میکنم و یاد خواستگارهایی می افتم که علاوه بر اینکه خیلی شرایط و اوضاع خوبی
با مریم زودتر رسیدیم. رفتیم یکم تو تاریکی و خنکی و سرسبزی اطراف قدم زدیم تا شب‌تر بشه. بعد چایی خوردیم و تو راه هم سایه رو دیدیم. رفتیم داخل مسجد...قبل اینکه اقای ابطحی بیان تو حیاط باصفاش چرخ زدم ... اهل ِ مسجد دم گرفته بودن‌....کنار حوض باصفا و فواره‌های بلندش ایستادم و چشم دوختم به میاندار...بچه‌ها با فوارهای حوض بازی میکردن و گه‌گاهی با ریختن اب روی سر و صورتم از فکرهام بیرون میکشیدنم...دلم با اینکه مدتهاست برای یک گریه از ته دل تنگ شده اما ا
دست بردار !
از رابطه ها و آدم هایِ اشتباه ، از تلاش هایِ بی فایده و تنش هایِ بی نتیجه ...
نه آدم ها عوض می شوند ، نه همه چیز ، همانی می شود که تو می خواهی !
بیخیالِ نداشته هایی که چون - دست نیافتنی اند - ، خواستنی شده اند ،
و بیخیالِ آدم هایی که جز ترسِ از دست دادنشان ، دلیلِ موجهی برایِ نگه داشتنشان نیست !
گاهی باید تمامِ حاشیه ها را دور ریخت و رویِ داشته ها تمرکز کرد .
همان هایی که چون خیالت از داشتنشان راحت بود ، از دایره ی توجهت خارجشان کردی !
باید ز
سلام علیکم. حال همگی خوبه؟
بعضی پسرها هستن مدام توی پست های اینستاگرام شون شعرهای عاشقانه مینویسن، انگاری مثلا منتظر کسی هستن یا کسی رو میخواستن نشده یا حسرت کسی رو میخورن یا به کسی نتونستن برسن یا یه عشقی رو از دست دادن. خلاصه یه جورایی عاشقانه و چشم انتظاری و حسرت و این چیزها. به نظرتون این ها فازشون چیه؟
دخترها که همجنس های خودم هستند رو میشناسم. معمولا طوری شون نیست و عادت دارن به شعر و شعر عاشقانه و این ها. ولی از آقایون واسم عجیبه. از طرف
خیلی وقته اینجا دیگه درست و حسابی ننوشتم.
دیروز برای روز مادر بعد از یکم چونه زنی با خودم تصمیم گرفتم برای اولین بار توی زندگیم و زندگیش براش یه هدیه خوب بگیرم به مناسبت روز مادر.
دیدم هر چی بخرم یه شبهه ای داره که ممکنه بدردش نخوره! دیگه براش یه کارت هدیه 400 هزار تومانی گرفتم با یه شاخه گل.
حس کردم اینکه مالک یه مقدار پولی باشه که هر جور خودش بخواد بتونه خرجش کنه بهش حس با ارزش بودن بیشتری میده تا خرید چیزهایی که بدردش نخورند و بعد از یه مدت فرا
سر بر روی دست هایش می‌گذارد.آهی می‌کشد و ذهنش شروع میکند به  پرسیدن سوال های همیشگی.
چه شد که اینگونه شد؟
دلیلش چه بود؟
چرا؟
و همچون همیشه برای هزاران سوالِ ذهنش جوابی ندارد‌‌ جز آه کشیدن دوباره‌.
به گذشته که فکر میکند متوجه میشود چه نامردانه بهترین لحظات زندگی‌اش تلخ تمام شده‌اند و این تلخی همچنان تمام نمی‌شود.
به توقع هایی که اطرافیانش از او دارند پوزخندی میزند و زیر لب زمزمه می‌کند
+با این وضعیت هیچی پیش نمیره. من هیچ کاری نمی‌تونم ب
تبلیغات تلویزیون به مناسبت این روزها شروع شده و پدرم به روال همیشه با خاطرات جوانیش نمک روی زخم ما میپاشه...خاطرات روزهای سربازی در چالوس و هر پنجشنبه جمعه کنسرت داریوش،ستار،گوگوش و مهستی و هایده در کازینو "شکوفه نو"..خاطرات حقوق سربازیش که تونسته بود باهاش ماشین بخره...خاطرات روزهایی که با مدرک دیپلم مشغول به کار شده بود و با حقوق دولتیش بهترین زندگی رو تونسته بود بسازه...خاطرات روزهای بچگی ما...روزهایی که پدرم میرفت کشتارگاه و با لاشه ی سالم
صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر ت
که زیر پای شماست
آقا اگر از شوق و آرزوی دیدارتان، پیش از آنکه برسید، جان دادم
سلام من تا ابد و در همه ی اوقات تقدیم شما
و اگر وقتی که آمدید، به سبب گناهانم میبایست به دست مبارکتان مجازات شوم، تمنا میکنم اجازه بدهید اول دستانتان را ببوسم، بعد حکم را به شمشیر اجرا کنید، هرچند من با وجود گناهان زیاد و  شرمساری وافر، به درگاه حق تعالی ، امیدی بی پایان دارم، چه بسا که از سر لطف خود فرمانروا، همه ی آنهایی که از من ناراضی هستند را راضی به بخشودنم کند
همیشه بی تو در این قلب خسته غوغا بودهمیشه سهم دلم حسرت و تمنا بودهزار سال به دنبال عشق میگشتمتو عشق بودی و جان بی تو در تقلا بودتو را ندیدم از آغاز و راه گم کردمتو را ندیدم و این تلخ، زهر دنیا بودتو را ندیدم از آغاز و قلب می پنداشتکه بی تو در خطرِ مرگ و عشق، تنها بودنه! جانِ بی تو از عالم، امید خیر نداشتو ناامید از اعجاز صبحِ فردا بودخنک نسیم بهشتی که بازگشتی بازو بازگشتنت آغاز حسرت ما بودنشسته ام به تماشای تو ولی هیهاتکه سهم این منِ تنها فقط تم
عیسی به شاگردان خود گفت: « یکی از شما به من خیانت خواهد کرد.» این سخن باعث ناراحتی و تعجب شاگردان شد. عیسی گفت آنکه اول دستش را به سوی بشقاب دراز کند به من خیانت خواهد کرد. یهودا پرسید «استاد من خواهم بود؟» عیسی گفت «آری». (شام آخر)
بعد از شام عیسی با پطرس و یعقوب و یوحنا به کوه زیتون رفت و مناجات کرد. بعد از مناجات یهودا با عده ای مسلح به سوی عیسی آمد. به همراهان خود گفت که هرکس را من ببوسم، او عیسی خواهد بود. سپس مستقیم به سوی عیسی رفت و گفت «سلام ا
پنج روزه گوشیم خراب شده و دارم به دور از تکنولوژی و دوستهام زندگی میکنم. خوبه بعضی وقتها چند روز نباشید ببینید اون دوستهایی که هر روز توی مجازی باهاشون در ارتباطید دنبالتون میگردن یا نه! کی واقعیه و کی جاش توی همون فضاست فقطراستش اصلا برام سخت نیست ببوسم بذارمش کنار اما وقتی تصمیم خودم باشه نه جبر
گهگاهی با گوشی بابام یا مامانم میم رو میبینم فقط
خیلی چیزها تو سرمه که دوست داشتم بنویسمشون اما راستش با لپتاپ احساس امنیت توی وبلاگم ندارم
و حتی
+ کاش می شد روزهایی خالی از حس بودخالی از حس تنفر
خالی از حس غم، حسرت...
خالی از دوست داشتن خالی از شوق، خالی از شادی...
خالی از حرکت کردن
از پرواز کردن و رسیدن!
کاش روزهایی بود که با دکمه ای همه چیز متوقف می شد
که برای لحظه ای بایستی
ببینی از کجا آمده ای با که آماده ای به کجا می روی؟!
اگر پر از احساسات منفی بوده ای ارزشش را داشته؟!
اگر سعی کردی همه چیز را زیبا ببینی و مهربان باشی چی؟!
با تمام قدرت سعی می کنی نگه داری چیز هایی را که از دست می روند و رها
+ کاش می شد روزهایی خالی از حس بودخالی از حس تنفر
خالی از حس غم، حسرت...
خالی از دوست داشتن خالی از شوق، خالی از شادی...
خالی از حرکت کردن
از پرواز کردن و رسیدن!
کاش روزهایی بود که با دکمه ای همه چیز متوقف می شد
که برای لحظه ای بایستی
ببینی از کجا آمده ای با که آماده ای به کجا می روی؟!
اگر پر از احساسات منفی بوده ای ارزشش را داشته؟!
اگر سعی کردی همه چیز را زیبا ببینی و مهربان باشی چی؟!
با تمام قدرت سعی می کنی نگه داری چیز هایی را که از دست می روند و رها
دغدغه‌های فرهنگی
.......
شرح مزجی یکی از بیانات محوری مقام معظم رهبری در سال ۱۳۷۳ با استفاده از دیگر بیانات معظم له است.
✨دغدغه‌های فرهنگی‌ یکی از بهترین، شیواترین و زیباترین کتاب‌هاییست که خوانده‌ام. کتابی که تک تک کلمات آن انگار با عمر ۲۱ ساله من راه رفته و قد علم کرده... 
✨دغدغه‌های فرهنگی، دغدغه‌های مردیست که در بالاترین جایگاه سیاسی عقیدتی جمهوری اسلامی ایران دغدغه‌های جامعه‌ی خود را از پایین‌ترین تا بالاترین نقطه آن می‌شناسد...
ک
فقط خدا میدونه این روزا چه فشار روحی رو تحمل میکنم ... 
کاش این روزای بد تموم بشه ..
حالم داره از خودم بهم میخوره .. 
کاش یه روز دنیا جابه جا میشد و ادم ها جای هم دیکه قرار میگرفتن 
اون روز احتمالا روز حسرت خوردن بود ... که به چه کارای کوچیکی چقدر ادم ها رو رنجوندیم از خودمون !!!
تردید داشتم که بیام و بنویسم در موردش. در مورد یه حسرت بزرگ که از جنس یک خواهش عمیق است. 
از گذشته شروع میکنم، از آن افکار اشتباه و راضی شدن های تطبیقی به اصطلاح شرایط. اگر بگویم راضی شدم به چیزی که شرایطش را خودم ساختم، حرف راست است. اگر بگویم که اجازه دادم شرایط محیط رویم تاثیر بگذارد اشتباه نگفته ام. اینی که اسمش را می گذارم شرایط، حاصل جمع تمام رفتارهای خودم بوده است. زمان می گذرد و می رسد لحظه دیدن حاصل کشته هایم. از سرزنش کردن خودم خوشم نمی
یه آغوش خسته یه حس لطیف
از این خواب تاریک با من نماند
♫   ♫   ♫   ♫♫   ♫   ♫   ♫
نشد شبی که سحر نکردم مگر که آتش در جان گیرد
نفس کشیدم که تیر آهم تو را به حسرت نشانه سازد
 
آدم ها وقتی چیز باارزشی میاد تو زندگی شون حواسشون نیست ، قدر نمیدونن
همینکه از دستش میدن متوجه میشن چه چیز باارزشی تو مشت شون بود و حسرت میخورن
بعضی ها هم هیچ وقت نمیفهمن !
 
قلبم هزار تیکه شده . هر چی دست و پا بزنم فایده ای نداره.تو سهم من ازین دنیا نیستی
وچه ظالمانه س ...و انگار من با حسرت زاده شدم ...اینکه ازین به بعد تو نیستیو من نمیتونم باهات حرف بزنمو ده تا کوفت و زهر مار دیگه رو ....اه اه اه گندش بزنن که هیچی من مثل آدمیزاد نیست
قدر بدانید!
قدر داشته هایتان را بدانید!
قدر آدم های خوب زندگیتان را
قدر سلامتی و آرامشتان را بدانید!
اتفاقا دنیا زود در مقابل عدم قدر دانی
واکنش نشان میدهد و آن را از شما میگیرد!
حالا میخواهد سلامتی باشد
یا یک آدمی که شما او را خیلی دوست دارید!
یک چیز دیگر هم بگویم
تو را به خدا قدر پدر و مادرتان را بدانید
شاید بزرگ ترین و تکرار نشدنی ترین نعمتی که
در اختیار هر آدمی قرار داده اند
همین وجود پدر و مادر است!!
+ بچه که بودم بعد از مرگ مامان بزرگ ( مادر
اکنون در آستانه مهاجرت به یک کشور دور هستم. دل کندن از پدر و مادرم سخت ترین کاری است که می خواهم انجام بدهم. اما برای اولین بار می خواهم خود را بسپارم به دست جریان زندگی. از خودم فرار می کنم و می روم در مسیر به دست آوردن ها و حسرت خوردن ها...
به نظر حقیر، تنها نعمتی که توی این دنیا ارزش حسرت خوردن را دارد، خانواده ی خوب است. هست کسی که همه اعضای خانواده اش آرآم، دانا، از خود گذشته، باهوش و موفق باشند؟ اگر چنین کسی باشد، در واقع خدا در بهشت چیز چندان جذابی برای عرضه به او نخواهد داشت!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها